نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

نکات کلیدی(1)

نظریه ادراک خویشتن: (2)

تعامل اجتماعی، تأثیر عمده ای بر شکل گیری خود پنداره دارد. طبق دیدگاه آغازیان "خود آیینه ای"، خود پنداره ی افراد از راه مشاهده نحوه رفتار دیگران ایجاد می شود. این دیدگاه به تدریج جای خود را به "نظریه بم با عنوان ادراک خویشتن" داد. [بر اساس دیدگاه بم] ما برای شناخت خود، باید نشان های درونی مبهم را به کمک تطبیق فرآیندهای اسنادی در زمینه ی بر رفتار خود تفسیر کنیم.

سوگیری خود: (3)

ما وقتی در مورد کامیابی های خود اسنادهایی ارائه می کنیم، علاقمندیم بیشتر آن ها را به ویژگی های ذاتی خود نسبت دهیم تا به عوامل موقعیتی. سوگیری خودخواهی ممکن است یک فرآیند شناختی باشد که از قصد و انتظار کامیابی در افراد ناشی می شود و یا یک فرآیند انگیزشی، مثلاً یک جنبه از مدیریت برداشت یا حفظ عزت نفس به شمار می آید.

رویکردهای مختلف در مورد هیجان: (4)

نظریه محیطی فیزیولوژیک جیمز - لانگه و نظریه مرکزی فیزیولوژیک کانن - بارد، از رویکردهای قدیمی تر و غیرشناختی هیجان محسوب می شوند. بر اساس نظریه جیمز - لانگه، هیجانات عبارت است از ادراک ما از تغییرات بدنی؛ در حالی که بر مبنای نظریه کانن بارد؛‌ تغییرات بدنی، رفتار و تجارب هیجانی،‌ همگی ناشی از مراکز تالامیک مغز سرچشمه می گیرند. یکی از رویکردهای شناختی اخیر در مورد هیجان، دیدگاه لازاروس است. بر اساس دیدگاه وی، هیجانات از الگوهای افراد در ارزیابی محرک های محیطی ناشی می شوند.

هیجانات و خود اسنادها: (5)

شاختر و سینگر ادعا کردند که آن ها امکان تجربه کردن برانگیختگی های سمپاتیک را به صورت خشم یا سرخوشی به اثبات رسانده اند. به نظر آن ها چنین تجربه ای به آن بستگی دارد که افراد، برانگیختگی خود را به یک موقعیت ملتهب یا به یک موقعیت فرحبخش نسبت دهند. نتایج این نظریه دو عاملی هم این گونه حاصل می شود. در بسیاری از حوزه ها، از جمله جذابیت ظاهری و کاهش پاسخ های هیجانی با استفاده از دارونما، تأثیر داشته است.

نظریه ادراک خویشتن

ادراک ما از خود به عنوان یک فرد، چگونه شکل می گیرد؟ بعضی استدلال کرده اند که خود پنداره (6) به عنوان بخشی از یک فرآیند اجتماعی تشکیل می شود. در سال های اولیه پیدایش روان شناسی تصور می شد که خود پنداره هر کس، از راه مشاهده نحوه ی رفتار دیگران با او پدید می آید؛ یعنی ما یک "خود آیینه ای" (7) را ایجاد می کنیم؛ ولی داریل بم (8) این دیدگاه را در حدود 30 سال پیش مورد انتقاد قرار داد. او نشان داد که ما، به همان ترتیبی که از طریق فرآیندهای اسنادی دیگران را ادراک می کنیم، به ادراک خویشتن نیز دست می یابیم. بر اساس نظریه بم، نظریه ادراک خویشتن، (9) ما در مورد وضعیت درونی خود، تنها از اطلاعات ضعیف و مبهمی برخورداریم. برای شناخت کیفیت احساس و تفکر خود در مورد یک موضوع اجتماعی، باید این علایم مبهم را تفسیر کنیم؛ این کار با استفاده از فرآیندهای شناختی اسناد علی - درست مانند ادراک دیگران - صورت می گیرد؛ یعنی توصیف ما از احساسات یا نگرش های خود، - دست کم تا حدودی - به اسنادهایی وابسته است که ما در مورد رفتارهای خود ارائه می کنیم. نظریه ادراک خویشتن جایگزینی برای نظریه ناهماهنگی شناختی، در تبیین موارد مختلف تغییر نگرش به حساب می آید. نظریه ادراک خویشتن مواردی از تغییر رفتار را نیز تبیین می کند. در یک بررسی، فریدمن (10) و فراسر (11) نشان دادند در حالی که جلب موافقت افراد برای نصب علایم بزرگ ایمنی جاده در مقابل منزلشان دشوار بود، آن ها به سادگی با چسباندن یک برچسب کوچک بر روی شیشه ی خانه ی خود موافقت کردند. بعدها احتمال بیشتری وجود داشت که این افراد با نصب تابلوهای تبلیغاتی بزرگ موافقت کنند. این پدیده، تغییر در ادراک خویشتن تفسیر شده است: افرادی که با برچسب های کوچک موافقت کرده بودند، این رفتار را به باورهای خود نسبت دادند، و به تدریج در موضوعات مربوط به ایمنی جاده، تصوری فعال و مشارکت جو از خود به دست آوردند.

سوگیری خود

یکی از سوگیری های موجود در فرآیندهای اسنادی، کمک به حفظ یا ارتقای خود پنداره است. بیشتر شواهد مربوط به سوگیری عامل - ناظر، بر اساس اسنادهای مربوط به رفتارها یا پیامدهای نامطلوب گردآوری شده اند. زمانی که ما اسنادهایی در مورد کامیابی های خود ارائه می دهیم، احتمال زیادتری وجود دارد که توفیق های خود را به گرایش های ذاتی نسبت دهیم تا عوامل موقعیتی؛ یعنی هنگامی که ما شرایط خارجی (مثل دشواری تکلیف) را عامل شکست خود می دانیم، در واقع مدعی هستیم که توفیق هایمان، محصول ویژگی های شخصی ما (مثلاً مهارت هایمان) هستند.
هنوز روشن نیست که آیا این سوگیری خود، یک فرآیند شناختی است یا یک فرآیند انگیزشی. سوگیری خود، به عنوان یک فرآیند شناختی، محصول قصد و انتظار پیشرفت است؛ ولی چه بسا آسان تر باشد که این سوگیری را نمونه ای از انگیزه ی اجتماعی (12) تلقی کرد. برای مثال، آن را یک جنبه از مدیریت برداشت ها یا اشتیاق به ارائه بهترین چهره به دیگران دانست؛ اما سوگیری خودیاوری حتی زمانی که فرد معتقد است که دیگران چیزی درباره چنین اسنادی نمی دانند، مشاهده شده است. در این مورد، عامل انگیزشی دیگری (مثل حفظ عزت نفس) می تواند مؤثر باشد.

رویکردهای موجود در مورد هیجان

رویکرد نظری غالب در مورد هیجان، طی قرن گذشته به نحو چشمگیری تغییر یافته است. از اواخر قرن 19 تا حدود سال 1930، با نفوذترین رویکرد در این زمینه (یعنی نظریه جیمز لانگه (13)) یک دیدگاه مبتنی بر ادراک خویشتن بود. ویلیام جیمز، در سال 1884 به برداشت "همگانی موجود (14)" مبنی بر این که احساسات هیجانی مستقیماً از محرک های برانگیزاننده، و رفتار هیجانی از تجربه هیجانی ناشی می شود، حمله کرد. وی استدلال کرد که هیجانات مبتنی بر ادراک ما. از تغییرات بدنی (محیطی فیزیولوژیک و رفتاری) هستند که مستقیماً به دنبال یک محرک برانگیزاننده واقع می شود. (لانگه به طور هم زمان یک دیدگاه مشابه، مبنی بر ادراک تغییرات سیستم وازوموتور (15) را منتشر کرد. این موضوع جیمز را واداشت تا در گزارش های بعدی از نظریه ی خود، رفتارها را کم اهمیت جلوه دهد). نتیجه این که هر کدام از هیجان ها باید با الگوی متفاوتی از تغییرات بدنی در ارتباط باشد؛ و شخصی که کاملاً نسبت به تغییرات بدنی بی تفاوت (16) است، هیجانات را تجربه نخواهد کرد. شواهد جیمز بر نظریه خود عمدتاً درون نگرانه (17) بود؛ و می توانست تبیین های دیگری را نیز بپذیرد.
این نظریه را در واقع والتر کانن (18) در سال 1927 ابطال کرد. کانن استدلال کرد که ترس،‌ خشم، درد و گرسنگی، همگی دارای الگوهای برانگیختگی سمپاتیکِ مشترکی هستند. به علاوه، ایجاد این تغییرات فیزیولوژیک در انسان ها به ایجاد هیجانات واقعی منجر نمی شوند. روش های دقیق جراحی که در گربه ها و سگ ها که با قطع اعصاب آوران از ورود قسمت عمده ی اطلاعات اعضاء به مغز جلوگیری می کند، نیز نمی تواند مانع تظاهرات هیجانی شود؛ ولی استدلال اول کانن مغالطه آمیز به نظر می رسد؛ زیرا ما اکنون می دانیم که سیستم اعصاب مرکزی قادر به ارائه ی پاسخ های بسیار متمایزی است. شواهدی وجود دارد که نشان می دهد پاسخ های غیر ارادی و ترشحات غدد درون ریز در هیجان های مخالف متفاوت اند. استدلال دوم نیز منطقی به نظر نمی رسد؛ زیرا جیمز ارتباط میان هیجانات خاص با برانگیختگی های سمپاتیک را پیش بینی نکرده بود تا ما انتظار داشته باشیم که ایجاد این برانگیختگی به برپایی یک هیجان خاص بینجامد. در استدلال سوم فرض شده است که رفتار هیجانی در گربه ها و سگ ها، متضمن تجربه هیجانی است؛ در هر صورت به نظر جیمز، رفتار هیجانی پیش از تجربه هیجانی واقع می شود.
با این همه، نظریه پیرامونی فیزیولوژیک (19) جیمز، جای خود را به یک نظریه مرکزی فیزیولوژیک (20) داد که برای اولین بار کانن آن را مطرح کرد، و بارد (21) آن را گسترش داد. بر اساس این دیدگاه، مراکزی در تالاموس که به محرک های برانگیزاننده پاسخ می دهند، مؤلفه های فیزیولوژیک، رفتاری، و تجربی هیجانات را کنترل می کنند. برای سال های متمادی، تحقیقات به دنبال ارتقای دانش ما در مورد مکانیسم های مغزی دخیل در پردازش محرک های هیجانی و ایجاد پاسخ های هیجانی بود. تحقیقات در این زمینه، با استفاده از تکنیک های پژوهشی جدید مثل (تصویربرداری رزونانس مغناطیسی از کارکرد مغز) تا به امروز ادامه دارند.
اما در نیمه دوم قرن بیستم، رویکردهای شناختی (22)، به حوزه های مختلف روان شناسی، از جمله هیجانات وارد شدند. یکی از این رویکردها، محصول تلاش های ریچارد لازاروس (23) در دهه ی 1970 بود که بر اساس آن، هیجانات از الگوهای خاص ارزیابی (24) محرک های محیطی ناشی می شوند. یک محرک، تهدیدآمیز یا غیرتهدیدآمیز ارزیابی می شود. ارزیابی های غیرتهدیدکننده، به تجربه هیجانات مثبت در حضور محرک منجر می شود؛ در حالی که ارزیابی های تهدیدکننده، به هیجانات منفی دامن می زنند. هیجانات خاصی که تجربه می شوند، به ارزیابی های ثانویه (25) بستگی دارند که ویژگی های اختصاصی تری از موقعیت را ارائه می کنند. لازاروس این رویکرد را عمدتاً برای درک فشار روانی (استرس) و اضطراب به کار گرفت ولی تحقیقات اخیر به شناسایی الگوهای ارزیابی پرداخته اند که زیربنای هیجانات دیگر را تشکیل می دهند. دومین رویکرد شناختی اصلی، ما را به رویکرد اسناد عِلّی باز می گرداند که به توضیح آن خواهیم پرداخت.

هیجانات: خود اسنادها

در سال 1962، شاختر (26) و سینگر (27) در ضمن یکی از مشهورترین آزمایش های روان شناختی، مدعی اثبات تجربی این موضوع شدند که یک برانگیختگی خود به خودی، می تواند به صورت خشم (28) یا سرخوشی (29) تجربه شود (تصویر 1). شرایط عمده ای که تجربه را تغییر می داد، اسناد برانگیختگی به یک علت برانگیزاننده خاص بود؛ یعنی شرکت کنندگان در آزمایش، پس از تزریق آدرنالین (30) (اپی نفرین (31)) یک برانگیختگی بدون توجیه را تجربه می کنند. آن ها برای شناخت منبع احتمالی برانگیختگی، محیط خود را جست و جو کرده و از منابع آشکار برای مشخص کردن نوع تجربه خود استفاده می کنند. به این ترتیب، شرکت کننده ای که با یک همدست (32) آزمایشی عصبانی همراه شود، برانگیختگی خود را خشم تفسیر می کند، و شرکت کننده ای که با یک همدست سرخوش همراه شود، برانگیختگی خود را سرخوشی تفسیر می نماید. شاختر و زینگر ادعا کردند که نتایج آن ها دقیقاً همین موضوع را نشان می دهند؛ ولی واقعیت این بود که در آزمایش آنان، هیچ کدام از گروه های آزمایشی خشم را گزارش نکردند؛ همچنین تلاش هایی که برای تکرار نتایج ادعا شده صورت گرفت، با شکست مواجه شده است.
با وجود این، نظریه دو عاملی (33) (برانگیختگی + اسناد) شاختر و سینگر به یک نظریه مؤثر تبدیل شد و گروهی از پدیده ها، به اسناد یا عدم اسناد برانگیختگی منتسب شدند. برای مثال، دوتون و آرون (34) با استفاده از یک روش ابتکاری نشان دادند که جذابیت ظاهری، چگونه می تواند با اسناد برانگیختگی افزایش یابد. آن ها آزمایشی را ترتیب دادند که در جریان آن یک زن جذاب، برای مصاحبه بر روی یک پل ثابت یا معلق به مردان نزدیک می شد. وی، در پایان مصاحبه یک شماره تماس در اختیار مصاحبه شوندگان قرار می داد تا اگر سؤالی دارند، مطرح کنند. بیشتر مردانی که روی پل معلق مورد مصاحبه قرار گرفته بودند، تماس گرفتند؛ این موضوع نشان داد که این مردان برانگیختگی خود را (که در واقع ناشی از پل معلق بود) به جذابیت مصاحبه گر نسبت داده بودند.
تحقیقات دیگر در صدد برآمده اند تا نشان دهند که واکنش های هیجانی نامطلوب را می توان با تجویز یک دارونما (35) (قرص بدلی) کاهش داد. در جریان این آزمایش به آزمودنی ها گفته می شد که این داروها سبب برانگیختگی می شوند. ادعا شده است که این کار می تواند موجب کاهش درد ناشی از شوک های الکتریکی، و مدت زمان به خواب رفتن بیماران مبتلا به بیخوابی (36) شود. در هر مورد ادعا شده است که شرکت کنندگان برانگیختگی، خود را به یک منبع خارجی، یعنی دارونما نسبت داده اند؛ در نتیجه پاسخ های خود را پاسخ هایی با برانگیختگی درونی کمتر تلقی کرده اند؛ ولی بسیاری از این دست بررسی ها مورد انتقاد قرار گرفته اند، و بعضی دیگر نتوانسته اند چنین نتایج ناکامی را به دست آورند. به طور کلی، در زمینه ی تأثیر فرآیندهای اسنادی بر برانگیختگی هیجانی، شواهد اندکی وجود دارد.
** توضیح تصویر:
تصویر 1. شرایط و نتایج اصلی آزمایش شاختر و زینگر در سال 1962. پیش بینی این بود: افرادی که اطلاعی از آثار برانگیزاننده تزریق اپی نفرین ندارند، برانگیختگی خود را به هیجانی تحت عنوان رفتار همدست نسبت می دهند. نتایج آزمایش حاکی از تأیید این موضوع در ارتباط با رفتار است؛ ولی داده های مبتنی بر خود گزارش دهی نشان می دهند که هیچ گروهی خشم را گزارش نداده اند؛ بنابراین این نتیجه گیری که وضعیت های احساسی سرخوشی و خشم در آزمودنی های بی اطلاع، به سهولت قابل کنترل است، تأیید نمی شود.

پی نوشت ها :

1. Self - Perception.
2. Self perception theory.
3. The self - serving bias.
4. Approaches to emotion.
5. Emotions as self - attributions.
6. Self concept.
7. Looking - glass self.
8. Daryl Bem.
9. self perception theory.
10. Freedman.
11. Fraser.
12. social motive.
به طور کلی، هر انگیزه آموخته شده. این انگیزه های ثانوی در مقابل انگیزه های اولیه (نگرش های مبتنی بر نیازهای فیزیولوژیک) قرار دارند؛ ولی عملاً جدا کردن آن ها از یکدیگر، مشکل است.
13. James - Lange theory.
14. common sense.
15. vasomotor system. دستگاه عصبی که قطر دیواره های عروق خونی را کنترل می کند.
16. insensitive.
17. introspective.
18. Walter Cannon.
19. peripheral physiological.
20. central physiological.
21. Bard.
22. cognitive approaches.
23. Richard Lazarus.
24. appraisal.
25. secondary appraisal.
26. Schachter.
27. Singer.
28. anger.
29. euphoria.
30. adrenaline.
31. epinephrine.
32. experimental confederate.
33. two factor theory.
34. Dutton and Aqron.
35. placebo.
36. insomniacs.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول.